آلبالو گیلاس
سئوال این هفته...! ما از این به بعد قصد داریم سئوال های علمی طنزوار و تفکر گونه ی جالبی رو مطرح کنیم و اما سئوال های این هفته: "چرا وقتی گوش سنگین می شود ، وزن تغییری نمی کند؟!" لطفا پاسخ های جدی یا طنز (شوخی) خود را در بخش نظرات به اشتراک بگذارید بازم ممونم از تفکرات جالبتون
همه ما دوست داریم بالاخره این مراحل دانشگاه رو یه روزی به خوبی و خوشی تمام کنیم و یه جشن خوشگل و خوب هم آخرش واسه خودمان بگیریم که خاطره هم باشه اما بشنوید از بعضی ها .... فارغ التحصیلان یک دانشگاه فنی در مسکو به افتخار پایان یک دوره از تحصیلات خود مسابقه ای را ترتیب دادند که بهتره خودتان بدون هیچ توضیحی از بنده یک نگاه بیندازید البته قبلش توصیه می کنم که هیچ وقت به سرتان نزنه که از این کارها انجام بدید...! ادامه مطلب ... از اونجا که غذای اکثر دانشجویان ما تخم مرغ و املت و خاگینه و نیمرو تمام رو و این ور و اون رو هست و کلا دانشجویان ما شبیه مرغ و تخم مرغ شدن و الان هم که قیمت ها رو به فزونی رفته خواستیم واسه دانشجویان عاشق و گلمون یه کاری کرده باشیم تو امر خیر یه ثوابی برده باشیم این بار تصمیم گرفتیم طرز تهیه تخم مرغ عاشقونه رو به شما دانشجویان که سرتاپاعشق ازتون می ریزه رو یاد بدیم شما می تونید با این تخم مرغ های عاشقونه دل نامزدتون رو به دست بیارید واین که کلا یک راه جالب برای ابراز احساسات شما عزیزانه مطمئنا نامزدتون از دیدن این هدیه بسیار شگفت زده خواهید شد کافییست یک بار امتحان کنید ! ما رو بی خبر نگذارید...! ادامه مطلب ...
این شعر رو دانشجویان it سال 84 دانشگاه بیرجند توی وبلاگشان آورده بودند بخوانید جالبه! رزم رستم و ویروس كنون رزم virus و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو كه اسفندیارش یكی disk داد ادامه مطلب ...
تابستونو عرقش...! باید بگیم که هنوز یک ماه از تابستون نگذشته ولی هویجوری داره آب ها بخار می شن! کدوم آب ها....! آب بدنمون رو می گم. تو این روز ها هر کسی رو تو خیابانو یا بغل دستت ببینی انگار مثل موش آب کشیده می مونه... انگار زیر دوش آب رفته .... همچین یه جورایی این بغل دستیت یه بوهایی ازش می یاد.... بوی سوختگی رو نمی گم اون بوی دیگه ....اَ... واقعا بی تربیتی ...یه یوی دیگه رو می گم ... دقت کن بابا.... آها حالا فهمیدی! اهالی البالو گیلاس به شما می گن: عجب بویی مگه حمام نرفتی تا به حال .... طرف هم با این که دیروز حمام رفته کلی و صبح ادکلن رو خودش خالی کرده .... مثل لبو سرخ می شه می ره اونطرف تر.... البته همه مثل ما آدم های رکی نیستند همون اول بیان بگن.... خلاصه ما عیب ها رو همون اول می گیم که واسش یه فکری بکنید داداش من.... یعنی خوبیتونو می خوایم... به هرحال اگه تو این روز های داغ تابستون.... عرق می کنی یا آب ازتون می چکه ... یا تحویلتون نمی گیرن ... زنتون هر روز ازتون ایراد می گیره... دوستتون مسخرتون می کنه....واس این مطلب زیر رو بخونی که حتما مسمر سمنده داداش من....!
حالا تا بوت ما رو خفه نکرده لطفا این رو بخون که ما داریم این جا پرپر می شیم....!
ادامه مطلب ... چه دنیای عجیبست واقعاً...!
این مطلب که طنز برقی هم هست مال یکی از همون نویسنده های اون مجله برقی (دیکدر) هستش بله مال دانشگاه بیرجندم هست....!
همیشه ادیسون در نظرم مردی بود با موهای پخ پخو، که با اختراع اولین جرقه برق؛ موهایش بدین سان شکل گرفته بود (شاید هم اون زمان یک نوع موی فشن بوده ... سر پیری و معرکه گیری دیگر...)
مردی عصا به دست، مهربان و بخشنده؛ که در یک دستش شاخه های برق و در دست دیگرش یک جعبه پر از لامپ های برق بود تا مقداری از اون ها رو به شما هدیه دهد(نمی دانم عصایش در کدام دستش بود...!)
بگذریم...
به یاد دارم در کودکی، هر شب در عالم آسمان و ماه بودم... به... به.
با خود می گفتم چه کسانی این موقع، نصف شب، در ماه بیدارن؟؛ شایدم تا صبح فوتبال نگاه می کنن(چه قدر مصرفشون زیاد است بیچاره ادیسون از دستشون چی می کشه. آخر مگر او چقدر توانایی)کشش) دارد؟!)
انگار کارشان به عکس ما بود؛ شب کارند و روز خواب...!
چطوری با نور آفتاب تمام روز خوابشون می بره... عجب موجوداتی هستنا...! خوب شد ادیسون برق رو اختراع کرد تا اینا بتونن به کارشون برسن...!(خدا خیرش دهد)
شب ها در ماه چه غوغایی بود؛ من هر شب با اونا تله پاتی حرف می زدم. قاصد حرفاشون هم ستاره های اطراف بود که با کم و زیاد کردن نور لامپ هاشون، کلماتشون رو توی ذهنم حک می کردن. (نمی دونم چرا لامپاشون نمی سوخت!)
بعضی اوقات انگار چیزی از آسمون به زمین می افتاد، شاید بعضی از ساکنینش بودن که از فضولی های من خسته شده بودنو لنگ کفش پرت می کردن(خوشبختانه همیشه نشونه گیریهاشون خوب در نمی اومدو، بنده جان سالم به درو پنجره می بردم)
خلاصه من حسابی با اونا مچ شده بودم و عجب حالی می کردم. (فضولی همیشه حال می ده)
حیف که چشمام قد نمی داد تا تمام شبو با اونا هم صحبت بشم و به خونه هاشون(در کارشوان) سرک بکشم.
یک بارم به ذهنم اومد که شاید ساکنینش با خورشید اختلاف دارنو برای همینم هست که خورشید تحویلشون نمی گیره و اونا هم برا این که کم نیارن با ادیسون پیمان بستن و به همین خاطر هستش که شب کار شدن و روزا بی آر...!(عجب کودتایی!)
شاید..!
کاش می شد نصیحتشون کنم تا دست از لجاجت بردارن، مگر تو گوششون می رفت!
بعدها که اومدیم مدرسه، دیدم تمامی تفکرات من که حاصل یک عمر شب نشینی زیر نور ماه بود مثل پنبه ریس ریس شد؛ که آقا! حاصل، تابش و بازتابش نور خورشیده که این گونه است و اگر شما توانستید در آنجا یک پشه پیدا کنید(مارا هم بی خبر نگذاید) به ما هم خبر بدهید تا به شما جایزه نوبل دهیم...!
به هر حال بنده که می خواستم جراح قلب بشم، ولی نمی دونم موجودات کره ماه که با هم مچ شده بودیم؛ چه دعایی کردن که من مهندس برق شدم...!(برا همین می گم عجب دنیاییه واقعاً...) شاید می خواستن که... .
ما شنیدیم که الان خانم شیرزاد گفتن واقــــــعاً... او هو هو ! این جا همه اش روشن است...! سلامی دوباره این بار اومدیم بایک شعر جالب که در مورد برق هم هست این شعر رو یکی از دانشجویان رشته برق دانشگاه بیرجند سروده و توی یکی از مجله های علمی این دانشگاه به نام دیکدرالکترونیک تو بخش سرگرمیش چاپ شده از آوردن اسم ها معذوریم چون میان یقه مارو می گیرن خلاصه در همین حد بدونید شعر جالبیه که قابل تأمل هم هست گوش کنید ببخشید یعنی بخونیدش:
"انرژی هایم را همه در خازنی ذخیره می کنم استعدادهایم را درون هسته سیم پیچی خواهم کرد و با دادن میدانی به آن تقویتش می کنم با ولتاژی از نوع ضربه روان خواهم شد من مقاومت ها را به رسانایی تبدیل خواهم کرد خواهی دید من توانش را در خود دیده ام همه دیود های یک طرفه که سر راهم هست سوراخ خواهم کرد به چه سادگی می توانم در تمامی سیم ها مثل یک نور در جریان باشم و هیچ آمپرمتری یارای سنجش مرا نداشته باشد فاز و نول دیگر چیست؟ من خودم غرق فازم همه فازهای دلم را سر دیوار چراغ خانه ام می برم این جا همه اش روشن است ای دل فازی و فازوری ام برویم تا دیاری که در آن هیچ فرکانسی رو به میرایی نباشد"
پهلوانان نمی میرند...!
از آن جا که هرگز پهلوانان نمی میرند امروز اومدیم سراغ یکی از این پهلوون ها که تو این روزها زیاد ملاقاتشون می کنیم مخصوصا که قبلا هم توسلول ها (منظورم خوابگاه ها هستش) زیاد ملاقاتشون می کردیم یکی از این پهلوون ها سوسک تشریف دارن....بلـــــه!
چرا...؟!
ضمن عرض معذرت و رخصت از خانم های محترم باید این نکته رو در مورد هم سلولی های خودمون بگیم ....
باید عرض کنیم که یک سوسک چنانچه به هر دلیلی یعنی ایشاا... سرش از تنش جدا بشه ،.... می تونه تا یک ماه بعدش هم چنان زنده بمونه...... جل الخالق چی داری می گی مرد حسابی!(این سخن خانوم بنده بود)
علتش هم این هستش که فشار خون سوسک ها به اندازه جانوران پستاندار نیست. بنابراین جدا کردن سر آن ها باعث خونریزی نمی شود که از خونریزی بمیرند. ( بنابراین اگه یه سوسکی گفت می خوام با چاقو خودکشی کنم زیاد تحویلش نگیرید چون با چاقو اونقدر خون ازش بیرون نمیاد که بمیره)
به علاوه سوسک ها برای تنفس به کله احتیاج ندارند و سر یا همان کله، فقط برای خوردن، دیدن و جهت یابی مورد نیاز آن هاست. (خوشا به سعادتشان)
یک سوسک سرانجام بعد از چند هفته که سر از تنش جدا شد، خواهد مرد و این به سبب نخوردن آب و غذاست (رو رو برم... نه، به فرما داداش چند روز دیگه هم زنده باش.... کمه ها!... تشریف داشتین تو این دنیا)
خلاصه آی خانوما .... موقع کشتن سوسک به خوبی دقت کنین، همه جایش له و لورده شه. فقط سرشو نشونه گیری نکنید.... فردا دوباره بیاد تو خونتون پیداش بشه.... از ما گفتن بود ... خود دانید آبجی...!
... می رویم و می رویم آخرش به دانشکده ای می رسیم که به قول پسر کوچه بغلی همسایمان خیلی کلاس داره البته اسمش، نه ساختمونش.... ادامه مطلب ...
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها ![]() ![]() ![]()
![]() |
|||
![]() |